بی تو در این تنهایی شب...
ایستاده ام...
بگذار سرنوشت راهش را برود...
من..
همین جا...
کنار قول هایت...
درست روبروی دوست داشتنت و در عمق نودنتــــــــــ ...
محکم ایستاده ام!
(منتظرتم عشقم...)
وقتی یکی را دوست دارید، آرزوھایتان آرزوھای اوست.
وقتی یکی را دوست دارید، به زندگی ھم عشق می ورزید.
وقتی یکی را دوست دارید، واژه تنھایی برایتان بی معناست.
وقتی یکی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید.
وقتی یکی را دوست دارید، ناخودآگاه برایش احترام خاصی قائل ھستید.
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است.
وقتی یکی را دوست دارید، ھر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید.
وقتی یکی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است.
وقتی یکی را دوست دارید، در کنار او که ھستید، احساس امنیت می کنید.
وقتی یکی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اھمیت می دھید.
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید از خواسته ھای خود برای شادی او بگذرید.
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالی اش دست به ھر کاری بزنید.
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید به ھر جایی بروید که فقط او در کنارتان باشد.
وقتی یکی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید.
وقتی یکی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامش تان می شود.
وقتی یکی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید.
وقتی یکی را دوست دارید، شیرین ترین لحظات
عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید.
وقتی یکی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش
ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید.
وقتی یکی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و
بھترین خواھد بود اگر چه در واقع چنین نباشد.
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل سختی ھا برایتان آسان و
دلخوشی ھای زندگی تان فراوان می شوند.
وقتی یکی را دوست دارید، به ھمه چیز امیدوارانه می نگرید
و رسیدن به آرزوھای تان را آسان می شمارید.
وقتی یکی را دوست دارید، در مواقعی که به بن بست می رسید
با صحبت کردن با او به آرامش می رسید.
وقتی یکی را دوست دارید، شادی هایش برایتان زیباترین منظره
دنیا و ناراحتی هایش برایتان سنگین ترین غم دنیاست
(تقدیم به تنها عشقی که تنهام گذاشت...)
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
می دونست دلم اسیره ولی رفت
می دونست گریه ام می گیره ولی رفت
می دونست تنهایی سخته ، می دونست
می تونست باهام بمونه ، نتونست
می دونست دلم شکسته ولی رفت
غم اون تو دل نشسته ولی رفت

شیرین من تلخی نکن با عاشق
تموم میشن، گم میشن این دقایق
دنیای مال من و تو این نیست
رو کوه دیگه فرهاد کوه نیست
(تقدیم به عشقم...)
( mitra )
خدایا
خدایا چه غریب است درد بی کسی و چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی
و اینک باز به سوی تو آمدم تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم
و خدایا تو بهتر میدانی آنچه درونم است تنهایی و بی کسی ام را دیده ای
دربه دری و آوارگی ام را و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است
خدایا همه را کنار گذاشته ام اما با ناامیدی و بی هدفی نمی توانم بسازم
صبرم بسیار است اما پوج وبی هدف میدوم
خسته شده ام خسته خسته...
چقـــــــــــــدر دیـــــــــــر فهمیــــــــدم
کـــــــه مخـــــــــــاطب “خـــــــــــاص” مـــن متعــــلق بــه “عـــــــــــام” بــــود . . .!
.
.
مـــن لبخند مـــی زنم ،
از تـــه دل مــی خندم ، گاهــی مست مـــی کنم …
تــا همــه بدانند بــی تــو ملالـــی نیست !!!
اما دلــم مـــی گویـــد چــه ناشیانـــه تمــرین مـــی کنی هــر لحظــه
(شکســته نـــشدن) را .. !!
.
.
.
.
به بعضیا باید بگی :
عزیزم حتی اگه “خدا” خودش بیاد پایین واسه تضمینت یا شیطانو
بفرسته واسه به گردن گرفتن تقصیرت ، دیگه فایده نداره !
“خراب شد تصویرت”
.
.
.
.
میخواهم عوض شوم … چرا باید دلتنگ باشم ؟
تو باید دلتنگ شوی … می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم
در دورترین نقطه … دقت کن رسیدن به من آسان نیست !
اگر همتش را نداری آسیب به درخت نرسان
به همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش !
.
.
.
.
.
.
من
خسته
تنها
افسرده
گیر افتاده بین روزمرگی های لعنتی
و چیزی که دیگران از من تو ذهنشون ساختن
شاد
شنگول
عاشق خل وچل بازی
سرزنده
سرزنده
سرزنده
چه قدر سخته غرق جمعیت بودن در عین تنهایی . . .
.
.
.
خدایا…
خیلی ها دلمو شکستن ؛ دیگه تحمل ندارم !
شب بیا باهم بریم سراغشون ….
من نشونت میدم ؛
تو ببخششون … !!!
.
.
.
گنجشکانی که رد تو را دیروز،
درخت به درخت و خیابان به خیابان،
دنبــال کرده اند … خــدا میدانــد چه دیده اند،
که دیــگر جیکشــان درنمیـــآید !!
.
.
.
گآهی وقتــــ ها…
دلتـــ میخوآهـــد…
یکی را صدآ کنی و بگویی:
“سلــــآم…می آیی قدم بزنیم؟!…”
گآهی…
آدم چه چیز هآی ســــــآدـهـ ای را ندآرد…
.
.
.
گفته بودم می کشمش آخر!
امروز…
دم غروب…
وقت اذان…
دلم را با اشک آب دادم
رو به قبله خواباندمش
یک…
دو…
سه…
تمام شد!
دیگر بهانه ات را نمی گیرد!!
.
.
.
بــه هـــرکــــس مـــی گـــویـــم “تـــــو“
بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .!
امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه
هــیـــچ کــس بـــرای مـن
“تـــــــو”
نـــمــی شـــود… !
.
.
.
خدایـــــــــــــــا
مگه بهم نگفتی حق انتخاب داری پس چرا انتخابم در اغوش دیگریست
.
.
.
مـن…!
مـرا که میـشنـاسـی؟!
خـودمـم…
کسـی شبیـه هیچـکس!
کمـی کـه لابـه لای نـوشتـه هـایـم بـگـردی پیـدایـم میکنـی…
مهـربـان، صبـور، کمـی هـم بهـانـه گیـر …
اگـر نوشتـه هـایـم را بیـابـی ، منـم همـان حـوالـی ام
.
.
.
می دانی ، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی
“تـعطیــل است” و بچسبانی
پشت شیشه ی افـکارت، باید به خودت استراحت بدهی، دراز
بکشی دست هایت را زیر
سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی، در
دلـت بخنــدی به تمام
افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند، آن وقت با
خودت بگویـی :
****بگذار منتـظـر بمانند ****
.
.
.
ساده لباس بپوش!
ساده راه برو !
اما در برخورد با دیگرام ساده نباش!!
زیرا سادگیت را نشانه میگیرند!
برای درهم شکستن غرورت…
قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن
سکـــــــــوت میکنـــــد غزل
بــــــــدون تـــــو یعنی همین ...

.

.
.
.

.
.
.

.
.
.
وقتی نگات میکنه ولـ ـــــــــی چیزی نمــــــیگه
وقتی تو نگاش میکنی و اون روشو برمیگـ ـــــــــــردونه ازت
د لامصـــــــب بغلـــش کن دیگــــــــ ـــــــه ...
.
.

.
.
.

.
.
.
که دوست داری یکی کنارت باشه،
محکم بغلت کنه
بذاره اشک بریزی تا سبک بشی
بعد آروم تو گوشت بگه:
دیوونه چته؟!
من که باهاتم..

.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
کمـی مـکث کنـد و بگـویـد :
خـوبـی ؟
آن وقـت چیــزی نـمـی گـویـم ...
فقــط از گریـه مـنـفجــر مـی شـوم !

.
.
.
.
.
تا به تو نزدیکتر باشم
این روزها . . .
" خیال "
تنها راه با تو بودن است !

.
.
.
اینکه قلبم شکست به درک...
اینکه تنها شدم هم به درک...
اصلا دلمم شکست به جهنم!
ولی این منو آتیش میزنه که خودمو زنده گذاشتی
تا جلوی این شکسته ها شرمنده شم..

.
.
.
تو که باشی...
غروب های دلگیر پاییز هم
دلچسب می شود....
این روزها آرزویم همین است
یک شبی...
همه ی خودم را در آغوش تو پیدا کنم

روی دیوار
روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو
چشــــم می کشم و دهانی که بخندد
به این همه تنهایی و انتـــظار ...
این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ
و تکه ذغالی که خطــــ می کشد






همه ماهر شده اند
یک نفر هزاران نفر را با هم دوست دارد !
اما من …
ناشیانه
به یک نفر دل میبندم
هزاران بار
پــــلاک
کوچـــه ، حـــتــــی آدرس
خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام
چه فایــــده ،
یــــاد تــــــــــــــو
در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های
این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی
پـــیــــدا می کـــنـــد….
وقتی تـو نیستی
چقدر دل تنـگ می شوم گاهی خیلی زیاد…
و این دلتنگــی می بردم تا ترس.
یک ترس دائمی ک نکند این دلتنگی ها
همیشگی بشود..؟!
.
.
خسته ام ازجنس قلابی آدمها!
هی فلانی!
راهت رابگیروبرو….
حوالی ماتوقف”ممنوع”است….
چه ساده بودم
آن هنگام که می پنداشتم
شکستن دل کسی
ناگوارترین حادثه ی عالم است.
امروز که دلم شکست
عالمی تکان نخورد
به سادگی خودم می خندم !!
مرخصی ندارد
حتی وقت استراحت ندارد
حقوق و مزایا ندارد
بیمه ندارد
ترفیع و پست و مقام ندارد
استعفا یا اخراج شدن ندارد
بازنشستگی و از کار افتادگی هم ندارد
با این حال دوست داشتنی ترین شغل دنیاست ، عاشق تو بودن !


.
.
پر از اشکم ولى میخندم ب سختى…
ب قول فروغ ک گفت:
شهامت میخواهد سرد باشىو گرم بخندى…!
سخت توی دنیا کسی پیشت نباشه،
تنها باشی.
ولی…
سخت تر از اون اینکه…
همه پیشت هستند…
ولی …
احساس تنهایی کنی.


تنهایم......
اما دلتنگ آغوشی نیستم
خسته ام......
ولی به تکیه گاه نمی اندیشم
چشمهایم تر هستند و قرمز
ولی رازی ندارم
چون مدتهاست دیگر
کسی را خیلی دوست ندارم...
دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش ،
نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه ...هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابـــــد شنیده خواهد شد .
" سهراب سپهری "

میان هر نفسی که میکشم همهمه ای است از همه پنهان …
اما از تو چه پنهان ؟
میان هر نفسی که میکشم تـــو هستی که میکِشم تو را ، که میکُشی مرا …
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟؟؟
.
.
.
اگر کسی رو خیلی دوست داری امتحانش نکن که ببینی اون چقدر دوستت داره !
اول خودتو امتحان کن ، ببین تحملش رو داری بفهمی دوستت نداره ؟؟؟
هوا را هر چقدر نفس بکشی ، باز برای کشیدنش بال بال میزنی . . .
عین تو ک هرچقدر باید باشی ، باز باید باشی . . .
می فهمی چ می گویم ؟
بودنت مهم است عشق من ، همین . . .
و چه زیبا گفت فروغ :
تنها صداست که میماند . . .
و امان از صدای ” تو ” که ابدی شد در گوش من !
به درک که باران نیامد
خودم
با همین چشمهایم
…
حافظه ی کوچه پس کوچه های قلبم را
از بی عابری
خواهم شست…
من از بچگی باید کارگردان می شدم ٬ هرکسی به من میرسد بازیگر است
دلتنگم برای تو ، زندگی ام فدای تو ، این قلبم هدیه ای ناقابل ، تقدیم به تو.
نفس کشیدنم مدیون توام ، من گرفتار توام ، به خدا تا آخرین نفس وفادار توام.
.
.
تا چشمانت را دیدم دلم لرزید
تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید
پرنده ی تنها از قفس دلم پرید
قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید.
.
.
عاشق گلی هستیم که سالها در جستجوی او گشته ام ،
با چشمهای خیس به او رسیدم
او را از شاخه اش نچیدم تا خشک نشود ، مثل قلب من پر پر و شکسته نشود.
در همانجا برایش مردم و گفتم همانجا خاکم کنید ،
تا وقتیکه مردم با نام او رهسپارم کنید !
از این شاخه به آن شاخه پریدی ، از این قلب رفتی و به قلبی دیگر نشستی
عین خیالت نیست که دلم را شکستی، انگار نه انگار که روزی با هم عهدی را بستیم!
مگر یادت نیست به هم قولی را دیدیم، قراری گذاشتیم
حرف از زندگی بود ، از عشق که بگذریم حرف از وفاداری بود!
تو خودت این را خواستی که خاطره هایمان بسوزد ، عشق همینجا در قلبمان بمیرد
خیلی سخت است چشمهایم دستت را در دستان غریبه ای دیگر ببیند!
......