من. . .
ادم خاصی نیستم. . .
مخاطب خاصی هم ندارم. . .
فقط ی حس خاصی دارم. . .
صبورمو عجول - سنگینم و مغرور. . .
به خاطر کسی هم خودم تغییر نمیدم. . .
کلا حوالی من توقف ممنوع. . .(!)
سلام
دوستای گلم اگه الان عشقتون پیشتون نشسته بود
اولین جمله ای که فیس تو فیس بهش
می گفتین چی بود؟
مجنون میشوم،میشود لیلی من تو باشی...؟
ودر گذرگاه خیال یا به قول تو ناباوری تمام،بنوشی شربت عشقم را که پالپهای قلبم را به همراه دارد.
پیش کش را بگیر و باز کن آغوش گرمت را تا در اوج ابهام و
سردی دستان بی روحم از گرما و آتش درونت تغذیه کنم.
سرنوشت من را با نام تو قلم زده اند و حک شده است
برقلبم نام نازنینت.بی تو بهار نمیشود پاییزی که سلولهای قلبم برای نارسایی عشق به زمین می افتند.
باور میکنی...هه...نه!ولی بگذار به حساب روزهایی که جلوی
من اسم خسرو و فرهاد را می آوردی با این که میدانستی هیچ ربطی به قصه ی تو ندارند.
و من بودم که میخواستم مجنون قصه هایت باشم..آری...من...
میترسم...میترسم از این که باز به سراغ من بیایی و سراغ رومئو
راهم از من بگیری.خجالت نکش.شرمگین نباش میدانم ته دلت تنگ شده است برای کنت ادوارد.مگرنه...؟
باشد برو،ولی بدان من به اینکه حتی در قصه هایت باشم هم راضی بودم ولی تو...!
دیگر حرفی ندارم فقط،مجنونم و بگذار مجنون بمیرم...
